delneveshte
TIATANIK Every night in my dreams I see you I feel you That is how I know you go on…. Far across the distance and space between us You have come to show you go on…. Near,far,wherever you are I belive that the heart does go on. Once, more, you open the dore And you're here in my heart and my heart will go on and on… Love can touch us one time and last for a life time And never let go till go on. Love was when I loved you one true time I hold to in my life we'll always go on… Near,far,wherever you are I belive that the heart does go on. Once, more, you open the dore And you're here in my heart and my heart will go on and on… Will,stay,for ever this way You are safe in my heart and my heart will go on and on You, do you remember me?
ماه را همچون یخی درجام سکوت انداز! خورشیدرا میان برگ های خزان دفترخاطرات بچسبان تا گرما بخشد به سرمای برگ های زرد مگذار ابرها درمیان دستان حصرت فشرده شوند تااشک عشقشان درمیان کوه های شهوت جریان یابد آیا نمی بینی که لبان خشکیده کویر بوسه بر دستان آسمان میزند تاقطره آبی درگلوی پر عطشش ریزد؟ ترانه نفس های باد دردالان نمناک انتظار می پیچد هنجره زخمی کوه را نوازش های نسیم
نوازش های نسیم نفس هایت روی گیسوانم قشنگ ترین احساس بودن من با توأم‚با تو رویای زیبای من ازخیال من تا حقیقت راهی نیست دستانت را به من بده بامن بیا تا مانده راه را بپیماییم یقین دارم آن سوی دیوارهای انتظار سرزمین من و توست مرا باور کن می روم خسته و افسرده و زار
ترسم این شعله سوزنده عشق از من رمیده ای و من ساده دل ھنوز از من رمیده ای و من ساده دل ھنوز من دلخوشم به اینکه کنارتو یک عمر آشنای قفس باشم پرواز را از یاد نخواهم برد اما دوباره بال نمیخواهم... اگر زندگی ات ابری است به این دلیل است که روحت آن قدر که باید بالا نرفته است بلکه بهار طبیعت است که درختان را سبز میکند غرور، دروغ و عشق آدم با غرور می تازد با دروغ می بازد و با عشق می میرد والا در اوج زیبایی اگر بی ارزش باشی دست به دست می چرخی اين قرار بود داستان زندگي ما باشد . هميشه همين بوده . يکي بود يکي نبود .در اذهان شرقي مان نمي گنجد با هم بودن . با هم ساختن . براي بودن يکي ، بايد ديگري نباشد دلم به بهانه همیشگی گریست، بگذار بداند هر آنچه خواست همیشه نیست می فهمی رنج را نباید امتداد داد. باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد؛ از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی... کلمات فریبمان میدهند وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود فاتحه کلمات را بایدخواند... گاه می اندیشم: میتوانی تو به لبخندی این فاصله رابرداری تو توانایی بخشش داری! دست های تو توانایی آن را دارد که مرازندگانی بخشد چشم های تو به من میبخشند شوروعشق ومستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطربرجسته ای اززندگی من هستی! دفترعمرمراباوجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگرهست میتوانی توبه من زندگانی بخشی یابگیری ازمن آنچه را میبخشی... دو پایم خسته از رنج دویدن به خودگفتم: که دراین اوج دیگر صدایم راخداخواهدشنیدن به سوی ابرهای تیره پرزد نگاه روشن امیدوارم زدل فریادکردم کای خداوند من اورادوست دارم دوست دارم... پنجره هارا قفل میکند زیباست اگرفکرکنیم بیرون طوفان است... هنوز دلخوشی ذهن خسته ام این است که در خیال خودم بی خیال من نشدی.... آرامتر سکوت کن! صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد.... GODISNOWHERE This is can be read as GOD IS NO WHERE or as GOD IS NOW HERE every things in life depends on how you look at them always think positive یادمن باشدتنهاهستم ماه بالای سرتنهاییست...
Like I remember you?
Do you spend your life
Going back in your mind to that time?
Because I, I walk the streets alone
... I hate being on my own
And everyone can see that I really fell
And I'm going through hell
Thinking about you with somebody else
Somebody wants you
Somebody needs you
Somebody dreams about you every single night
Somebody can't breath without you, it's lonely
Somebody hopes that one day you will see
That Somebody's Me
How, How could we go wrong
It was so good and now it's gone
And I pray at night that our paths soon will cross
And what we had isn't lost
Cause you're always right here in my thoughts
Somebody wants you
Somebody needs you
Somebody dreams about you every single night
Somebody can't breath without you, it's lonely
Somebody hopes that one day you will see
That Somebody's Me
You'll always be in my life
Even if I'm not in your life
Because you're in my memory
You, will you remember me
And b
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شھر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دھم از رنگ نگاه
شستشویش دھم از لکه عشق
زین ھمه خواھش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرھیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه ھستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت ھوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
بر لبانت ھوس مستی ریخت
در نگاھت عطش طوفان بود
یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگھی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که ھنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگھی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندھم آسانت
بی مھری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مھر تو بستم که بعد از این
دیگر ھوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش ھوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبھای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه ھای شوق ترا گفت با نگاه
پیچید ھمچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
ھر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و ھیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواھمت ھنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت
بی مھری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مھر تو بستم که بعد از این
دیگر ھوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش ھوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبھای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه ھای شوق ترا گفت با نگاه
پیچید ھمچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
ھر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و ھیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد
می خواھمت ھنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت
*مارک فیشر*
Power By:
LoxBlog.Com |